تا بر بسیط سبز چمن پا گذاشته است
چشمش بهار را به تماشا گذاشته است
از بس که دست برده در آغوش آسمان
پا بر فراز گنبد میان گذاشته است
می بارد از طلوع نگاهش تبار صبح
خورشید را به سینه خود جا گذاشته است
تا مثل کوه ریشه دواند به عمق خاک
یک عمر سر به دامن صحرا گذاشته است
دستی لطیف ساغر سرشار عشق را
در هفت سین سفره دنیا گذاشته است
نوری(امین)نشسته به آغوش (آمنه)
دریا قدم به دیده دریا گذاشته است
نوری که از تبلور رخسار او دمید
خورشید را به خانه دلها گذاشته است
***غلامرضا شکوهی***